دعاي باران
خشكسالی امان مردم را بریده بود، چنانكه دیگر هیچ كاری را نمی توانستند انجام دهند.
بزرگان شهر در جمعی كه داشتند به این نتیجه رسیدند كه مردم شهر را جمع كنند و همگی دعای باران بخوانند، واز خدا بخواهند كه با بارش باران آنها را از خشكسالی نجات دهد.
همه مردم در میدان شهر جمع شدند و منتظر روحانی شهر بودند تا بیاید و دعای باران را شروع كنند، بالاخره روحانی آمد و رو به مردم كرد و گفت : تا به امروز نمی دانستم چرا ما از گرفتاری و خشكسالی نجات نمی یابیم ولی امروز با دیدن شما متوجه شدم ، چرا كه همه ما اینجا جمع شده ایم تا از كائنات بخواهیم بر ما باران نازل كند، ولی در جمع شما فقط همین دختر بچه ای كه این جلو نشسته با چتر آمده واین یعنی فقط یكی از ما به دعایی كه می كنیم ایمان داریم .
فرستنده مطلب یکی از دوستان و همشهری عزی
نظرات شما عزیزان:

پاسخ:سلامت باشی دوست عزیز

پاسخ:با سلام بر شما دوست عزیز:ما از تمامی نظرات و پیشنهادات شما مخصوصاً ایده نو با کمال میل و افتخار استقبال می کنیم؛ هر برنامه ایی که به مردم عزیز ما و روستای زیبای ما خوب و سودمند باشد با افتخار انجام می دهیم.

بازم ممنون
پاسخ:سلام دوست خوب من ؛ بودن ما وقتی معنی پیدا میکنه که شما بخواهید و حمایت کنید. ممنون از آمدنت
برچسبها:



















